Thursday, 26 November 2009
Removal and Detention of Sheikh Abdullah
Friday, 6 November 2009
رہبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت اللہ العظمی خامنہ ای
Wednesday, 28 October 2009
Partition of Bengal (1905)
Tuesday, 22 September 2009
Heredity
Wednesday, 26 August 2009
دعاى شب هاى دهه آخر ماه مبارك رمضان
تقویم ماه مبارک
فضیلت ماه مبارک
Saturday, 1 August 2009
آیه های حسینی
Sunday, 19 July 2009
گوشه اي از زندگاني امام موسي كاظم سلام الله عليه
Friday, 8 May 2009
Qualities of Imam Reza (as)
Imam Reza (as) had the high noble traits of his grandfather – Holy Prophet (saw).
Concerning his noble traits, Ibrahim b al- Abbas narrates: I have never seen nor have I ever heard that there is a man more meritorious than Abu al- Hasan al Reza (as). He never turned way from anyone; nor did he interrupt anyone; nor did he refuse to do someone a favor he was able to do; nor did he ever stretch out his leg before an audience; nor did he ever lean upon something while his companion did not; nor did he ever call any of his servants or attendants a bad name; nor did he ever spit or burst into a laughter; rather his laughter was just a smile. When he was ready to eat, he seated with him all his attendants, including the doorman and the groom.
These words display the Imam’s noble traits, which are as follows:
A. He did not turn away from any of the people, whether they were his friends or his enemies; rather he received them warmly and smiled at them.
B. He did not interrupt anyone while he was speaking; rather he let them talk until he finished his talking.
C. Among his exalted morals is that he did not stretch out his legs before those who sat with him, rather he sat politely.
D. He did not lean upon something while his associate did not.
E. He did not call any of his retainers or attendants a bad name even if they mistreated him.
F. He did not even show haughtiness (arrogance) toward them; rather, he seated with them when he was ready to eat.
G. He prayed abundantly and spent his nights in praying and reciting the Book of Allah.
H. He did a lot of good for the poor, he gave alms to them at dark nights lest none should recognize him.
These are some of the Imam’s noble traits which Ibrahim b al- Abbas had witnessed.A group of historians maintain that it was al – Mamun who gave him this title, for he was satisfied with him and appointed him as his successor. Imam Jawad (as) refuted this statement before a group of his companions, saying: Verily Allah, the Blessed and the Most High named him al – Reza, for he was the pleasure of Allah, of His Messenger (saw) and of the Imam’s (as).
Somebody asked him, Weren’t all your past forefathers (as), the pleasure of Allah, His Messenger (saw) and of the Imams (as).
Yes, replied Imam Jawad (as).
Why has only your father been named al – Reza, asked the man.
Because both his opposing enemies and obedient supporters were pleased with him, while this did not happen to any of his fathers, so only he was named al – Reza.
Thursday, 7 May 2009
حضرت زهرا(س) هم راز جبرئيل
روايتي در كافى شريف با سند معتبرنقل شده است;كه حضرت صادق(ع) مىفرمايد
فاطمه(س) بعد از پدرش هفتاد و پنج روز زنده بودند، در ايندنيا بودند و حزن و» شدت بر ايشان غلبه داشت; و جبرئيل امينمىآمد خدمت ايشان و به ايشان تعزيت عرض مىكرد و مسايلى ازآينده نقل مىكرد.» ظاهر روايت اين است كه در اين هفتاد و پنجروز مراودهاى بوده است; يعنى رفت و آمد جبرئيل زياد بودهاست... البته آن وحى به معناى آوردن احكام، تمام شد به رفتنرسول اكرم....
در هر صورت، من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلى كه براىحضرت زهرا ذكر كردهاند: با اين كه آنها هم فضايل بزرگى استاين فضيلت را من بالاتر از همه مىدانم كه براى غيرانبياعليهم السلام آن هم نه همه انبيا، براى طبقه بالاى انبيا وبعضى اوليايى كه در ربته آنهاست، براى كسى ديگر حاصلنشده.(امام خمينى، 11/12/64)
امام خمينى(ره) عاشق خدا بود وشيداى حق. دلداده رسالتبود و جرعه نوش كوثر ولايت. ياد و ناممادرش زهراى اطهر برايش دل انگيز بود و شورآفرين. تقدير نيزاين دوستدارى و جذبه ولايى را زيبا و نيك به هم پيوند داد وميلاد فرزند را قرين تجلى نور فاطمى در بيستم جمادى الثانىقرار داد. كتاب «مصباح الهدايه الى الخلافه والولايه»، پرتوىاز شيدايى و مهر ولايى اوست و سخنان فوق جلوه شكوهمندى از مهرو معرفت مقام فاطمى.
امام(ره) با نقل روايتى معتبر از اصول كافى به عظمت معنوىفاطمه(س) كه همان محدثه بودن است اشاره مىكند و آن رامهمترين فضيلتبانوى نمونه اسلام مىشمارد. فضيلتى كه جز براىطبقه اول انبياء براى ديگرى حاصل نشده است. گفتگو با جبرئيلبه مدت هفتاد و پنج روز و سخن گفتن با فرشتگان كه به خاطرمكرمت و عظمت فاطمى به حضورش مىشتافتند. امام صادق(ع) در پاسخفردى كه مىپرسد: محدث چيست؟
مىفرمايد: «ياتيه ملك فينكت فىقلبه كيت و كيت».
محدثه كسى است كه فرشته به سويش مىآيد و به قلب او لطايف ونكات آسمانى را ياد آور مىشود.
امام باقر(ع) مىفرمايد: محدث كسى است كه فرشته را نمىبيند;اما سخن او را در بيدارى مىشنود.
وجود فردى كه محدث و گوش فرادهنده به حديث فرشتگان باشد، مورداتفاق تمامى دانشمندان شيعه و سنى است. و از اختصاصات شيعهشمرده نمىشود. مرحوم علامه امينى در بحث «المحدث فى الاسلام»نصوص فراوانى از اهل سنت ذكر مىكند كه وجود محدث راپذيرفتهاند و بر افرادى تطبيق كردهاند.
البته شيعه موارد تطبيقى آن را قبول نكرده، مصاديق و جلوههاىآن را در عترت پيامبر(ص) و ائمه معصومينعليهم السلام مىداند;ولى متون مزبور بيانگر اين است كه شيعه در مساله وجود محدثدر اسلام تنها نيست و ديگر فرق اسلامى نيز آن را پذيرفتهاند. ازطرفى، پذيرفتن وجود انسانهايى مورد خطاب فرشتگان به معناىنبوت و پيامبرى نيست. حمران ابن اعين مىگويد: امام باقر(ع) بهمن فرمود كه على(ع) محدث بود. من آن را براى ياران خويش نقلكردم. آنان پرسيدند:
چه كسى با او گفتگو مىكرد؟ پاسخى نداشتم. به سوى امام باقر(ع)
برگشتم و پرسش را به وى عرضه داشتم.
حضرت فرمود: فرشته با او سخن مىگفت. گفتم منظورتان اين است كهپيامبر بود؟
حضرت دستخود را حركت داد و فرمود: خير، آنان همانند كسانىاندكه همراه حضرت سليمان و حضرت موسى بودند و يا مثل ذوالقرنينشمرده مىشوند.
امام صادق(ع) نيز در پاسخ به اين پرسش مىفرمايد: خير، پيامبرنيستند. آنها از علمايند، همانند ذوالقرنين در علم خويش.
در اصول كافى، در باب فرق بين رسول و نبى و محدث، نيز به اينمطلب تصريح شده است. امام باقر و امام صادقعليهما السلام پس ازبيان اينكه امام «محدث» و مورد گفتگو و خطاب فرشتگان است،مىفرمايد:
«لقد ختم الله بكتابكم و ختم بنبيكم الانبياء.» با قرآنكتابهاى آسمانى پايان يافت و با حضرت محمد(ص) پيامبرى به آخررسيد.
بدين ترتيب، «محدث» هرگز به معناى نبوت و پيامبرى نيست.
دراين راستا امام خمينى(ره) مىفرمايد: البته آن وحى به معناىآوردن احكام، تمام شد به رفتن رسول اكرم(ص).
در باره حضرت صديقه در روايات، دو جهت گفتگو مطرح شده است:
يكى گفتگو با فرشتگان و ديگرى حضور جبرئيل نزد آن حضرت.
حضرت امام صادق(ع) مىفرمايد: «فاطمه بنت رسول الله(ص) كانتمحدثه و لم تكن نبيه» فاطمه دختر رسول خدا، محدثه بود نهپيامبر.
سپس در ادامه توضيح مىدهد كه فاطمه را از اين جهت محدثهناميدهاند كه فرشتگان از آسمان بر او نازل مىشدند و همان گونهكه با مريم دختر عمران گفتگو داشتند، با او چنين سخن مىگفتند:
«يافاطمه، خداى متعال تو را پاك گردانيد و از ميان تمام زنانعالم برگزيد.» شبى حضرت صديقه(س) به فرشتگان فرمود: آيا آنزن كه از جميع زنان عالم برتر است، مريم دختر عمران نيست؟
جواب دادند: نه، مريم فقط سيده زنان عالم در زمان خويش بود;ولى خداى تعالى تو را بزرگ بانوان جهان در تمام زمانها ازاولين و آخرين قرار داده است. روايتى كه امام خمينى از آن يادكرده، چنين است:
«ان فاطمه مكثتبعد رسول الله خمسه و سبعين يوما و قدكاندخلها حزن شديد على ابيها و كان جبرئل ياتيها فيحسن و يخبرهابما يكون بعدها فى ذريتها و كان على يكتب ذالك فهذا مصحففاطمه.» فاطمه بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) بيش از هفتاد وپنج روز زنده نماند. داغ پدر اندوهى سختبر قلبش وارد ساختهبود; به اين جهت جبرئيل پىدر پى به حضورش مىآمد و او را درعزاى پدر تسليت مىگفت.خاطر غمين زهرا را تسلى مىبخشيد و ازمقام و منزلت پدرش، حوادثى كه بعد از رحلت او بر فرزندانشوارد مىگرديد، خبر مىداد. اميرمومنان(ع) آنچه جبرئيل مىگفتبهرشته تحرير در مىآورد. مجموع اين سخنان «مصحف فاطمه» را شكلمىدهد.
اين جهت نيز به شان و منزلت نبوت ارتباط ندارد; زيرا در قرآنكريم از حضرت مريم و سخن گفتن جبرئيل با او ياد مىكند. بااينكه آن حضرت پيامبر نبود. امام خمينى در اين زمينه مىنويسد:
در قرآن كريم آياتى هست كه دلالت مىكند بر آنكه اشخاصى كهپيغمبر نبودند، ملائكه; بلكه جبرئيل را ديدند و با او سخنگفتند. ما نمونهاى از آن را اينجا ياد مىكنيم: (اذ قالتالملائكه يا مريم ان الله اصطفيك و طهرك واصطفيك على نساءالعالمين) (سوره آل عمران، آيه 42) يعنى چون ملائكه گفتند بهمريم كه خدا تو را برگزيده و پاكيزه كرده و فضيلت داد برزنهاى جهان، پس از آن خداى تعالى حكايت مريم را نقل مىكند از«آيه 44» بسيارى از حالات عيسى مسيح و معجرات او را ملائكهبراى مريم نقل مىكند و از غيب به او اخبار مىدهند; و در سورهمريم (آيه 17) مىگويد: (فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشراسويا); و قضيه مراوده ملائكه و جبرئيل با مريم در بسيارى ازآيات قرآن مذكور است و خبرهايى كه از غيب به او دادند، خداوندنقل مىكند.
آمدن جبرئيل نزد حضرت صديقه از عظمت و تعالى روحى و اوج معنوىآن بزرگوار حكايت مىكند; زيرا در باره كيفيت ايجاد رابطهجبرئيل و فرشتگان با انسان دو نظريه است. نظريهاى كه فلاسفهبرآن تاكيد دارند، اين است كه مىگويند: انسان تا در طبيعت وماده است، در حجاب است و نمىتواند به ملا اعلى دستيابد. همينكه خود را از معاصى و لذات و تعلقات نفسانى آزاد ساخت، نورمعرفت و ايمان به خدا و ملكوت اعلى در قلبش تجلى مىكند.
اين نور در بالاترين مرتبه خويش همان جوهر قدسى است كه دراصطلاح فلاسفه عقل فعال و در زبان شريعت نبوى روح قدسى ناميدهمىشود. با ظهور اين نور، آنچه در آسمانها و زمينهاستبرايشروشن مىگردد. و حقايق اشيا را مىبيند، همان گونه كه نور مادىرا در صورتى كه حجاب نباشد مشاهده مىكند. در اين زمينه بهآياتى نيز استشهاد شده است; براى نمونه خداوند مىفرمايد:
(و طبع على قلوبهم فهم لايفقهون) بر دلهاى آنها مهر زده شده،پس آنان چيزى نمىفهمند.
(بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون) گناهانى كه انجام دادندبر دلهاى آنان غلبه كرده است.
پس از آنكه فرد از اين حجابها دور شد، باطن او معراج معنوىخويش را آغاز مىكند; سر ملكوت بر او آشكار شده، آيات بزرگخداوند را مشاهده مىكند. چنانكه خداوند مىفرمايد:
(لقد راى من آيات ربه الكبرى) سپس همين روح قدسى در روح بشرىو دنيايىاش تاثير مىنهد. و حقايقى كه شهود كرده، در حواسظاهرى مانند بينايى و شنوايى متمثل آشكار مىسازد. بدين ترتيب،شخص حقايق ملكوتى را، كه در آن عالم حقيقى خارجى و مشخص است،به صورت محسوس مشاهده مىكند.
بر اساس اين نظريه، تكامل و عروج معنوى و روحى انسان سببارتباط با حقايق ملكوت مىشود.
نظريه دوم اين است كه روح ولى يا پيامبر سبب نزول فرشتگاننيست، بلكه خداوند فرشته را مامور مىكند در پيشگاه ولى خداقرار بگيرد و مسايل را بازگويد. ظواهر ادله نيز بر درستى ايننظر گواهى مىدهد. بر اساس اين نظريه، تا ظرفيت معنوى و تناسبروحى كامل بين ولى الهى و فرشته نباشد، اين نزول ممكن نخواهدشد. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد:
(الله اعلم حيثيجعل رسالته) (انعام، 124) خداوند آگاهتر استكه پيامبرى و رسالتخويش را در كدامين جايگاه قرار دهد.
در شان نزول اين آيه مىخوانيم كه: وليد ابن مغيره مىگفت: چونثروتمند هستم و سن بيشترى دارم، بايد بر من وحى نازل شود.
خداوند متعال مىفرمايد: شايستگىها را خداوند مىداند. براى ايندر آيه ديگر صبر و يقين را عامل وصول به مقام امامت معرفىمىنمايد و مىفرمايد:
(و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانو بآياتنايوقنون) (سجده، 34) از آنان پيشوايانى قرار داديم كه به فرمانما هدايت مىكنند; و اين بدان سبب است كه آنان صبر پيشه كردندو به آيات ما يقين داشتند.
امام خمينى(ره) در اين زمينه مىفرمايد: مساله آمدن جبرئيلبراى كسى يك مساله ساده نيست. خيال نشود كه جبرئيل براىهركسى مىآيد و امكان دارد بيايد. اين يك تناسب لازم استبينروح آن كسى كه جبرئيل مىخواهد بيايد و مقام جبرئيل كه روحاعظم است. چه ما قابل بشويم به اين كه قضيه تنزيل، تنزلجبرئيل، به واسطه روح اعظم خود اين ولى استيا پيغمبر است، اوتنزيل مىدهد او را و وارد مىكند تا مرتبه پايين يا بگوييم كهخير، حق تعالى او را مامور مىكند كه برو و اين مسايل را بگو.
چه آن قسم بگوييم كه بعضى اهل نظر مىگويند. و چه اين قسمبگوييم كه بعض از اهل ظاهر مىگويند تا تناسب ما بين روح اينكسى كه جبرئيل مىآيد پيش او و بين جبرئيل كه روح اعظم استنباشد امكان ندارد اين معنا... . اين فضيلت را من بالاتر ازهمه مىدانم كه براى غير انبياعليهم السلام آن هم نه همه انبيابراى طبقه بالاى ابيناعليهم السلام و بعضى از اوليايى كه دررتبه آنها هست، براى كسى ديگر حاصل نشده.
Tuesday, 5 May 2009
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين، و الصلاة و السلام على خير خلقه محمد
Friday, 1 May 2009
روایات نقل شده از زینب کبری علیهاالسلام
Thursday, 2 April 2009
حضرت امام حسن عسكرى (ع)
امام حسن عسكرى ( ع ) در سال 232 هجرى در مدينه چشم به جهان گشود .
مادروالا گهرش سوسن يا سليل زنى لايق و صاحب فضيلت و در پرورش نهات مراقبت را داشت ، تا حجت حق را آن چنان كه شايسته است پرورش دهد .
اين زن پرهيزگار در سفرى كه امام عسكرى ( ع ) به سامرا كرد همراه امام بود و در سامرا از دنيارحلت كرد .
كنيه آن حضرت ابامحمد بود .
صورت و سيرت امام حسن عسكرى ( ع )
امام يازدهم صورتى گندمگون و بدنى در حد اعتدال داشت .
ابروهاى سياه كمانى ، چشمانى درشت و پيشانى گشاده داشت .
دندانها درشت و بسيار سفيد بود .
خالى بر گونه راست داشت .
امام حسن عسكرى ( ع ) بيانى شيرين و جذاب و شخصيتى الهى با شكه و وقار و مفسرى كم مانند براى قرآن مجيد بود .
راه مستقيم عترت و شيوه صحيح تفسير قرآن را به مردم و به ويژه براى اصحاب بزرگوارش - در ايام عمر كوتاه خود - روشن كرد .
دوران امامت
به طور كلى دوران عمر 29 ساله امام حسن عسكرى ( ع ) به سه دوره تقسيم ميگردد : دوره اول 13 سال است كه زندگى آن حضرت در مدينه گذشت .
دوره دوم 10 سال در سامرا قبل از امامت .
دوره سوم نزديك 6 سال امامت آن حضرت ميباشد .
دوره امامت حضرت عسكرى ( ع ) با قدرت ظاهرى بنى عباس رو در روى بود .
خلفايى كه به تقليد هارون در نشان دادن نيروى خود بلند پروازيهايى داشتند .
امام حسن عسكرى ( ع ) از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانيد .
زندانبان آن حضرت صالح بن وصيف دو غلام ستمكار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند آن حضرت را - به وسيله آن دو غلام - آزار بيشترى دهد ، اماآن دو غلام كه خود از نزديك ناظر حال و حركات امام بودند تحت تأ ثير آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتارى گراييده بودند .
وقتى از اين غلامان جوياى حال امام شدند ، ميگفتند اين زندانى روزها روزهدار است و شبها تا بامدادبه عبادت و راز و نياز با معبود خود سرگرم است و با كسى سخن نميگويد .
عبيدالله خاقان وزير معتمد عباسى با همه غرورى كه داشت وقتى با حضرت عسكرى ملاقات ميكرد به احترام آن حضرت برميخاست ، و آن حضرت را بر مسند خودمينشانيد .
پيوسته ميگفت : در سامره كسى را مانند آن حضرت نديدهام ، وى زاهدترين و داناترين مردم روزگار است .
پسر عبيدالله خاقان ميگفت : من پيوسته احوال آن حضرت را از مردم ميپرسيدم .
مردم را نسبت به او متواضع مييافتم .
ميديدم همه مردم به بزرگواريش معترفند و دوستدار او ميباشند .
با آنكه امام ( ع ) جز با خواص شيعيان خود آميزش نميفرمود ، دستگاه خلافت عباسى براى حفظ آرامش خلافت خود بيشتر اوقات ، آن حضرت را زندانى وممنوع از معاشرت داشت .
از جمله مسائل روزگار امام حسن عسكرى ( ع ) يكى نيز اين بود كه از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات شيعه ، به دست كسانى سپرده ميشد كه دشمن آل محمد( ص ) و جريانهاى شيعى بودند ، تا بدين گونه بنيه مالى نهضت تقويت نشود .
چنانكه نوشتهاند كه احمد بن عبيدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والى اوقاف وصدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بيت رسالت ، نهايت مرتبه عداوت راداشت .
نيز اصحاب امام حسن عسكرى ، متفرق بودند و امكان تمركز براى آنان نبود ، كسانى چون ابوعلى احمد بن اسحاق اشعرى در قم و ابوسهل اسماعيل نوبختى در بغداد ميزيستند ، فشار و مراقبتى كه دستگاه خلافت عباسى ، پس از شهادت حضرت رضا ( ع ) معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود كه جناح مقابل را باسختترين نوع درگيرى واداشته بود .
اين جناج نيز طبق ايمان به حق و دعوت به اصول عدالت كلى ، اين همه سختى را تحمل ميكرد ، و لحظهاى از حراست ( ونگهبانى ) موضع غفلت نميكرد .
اينكه گفتيم : حضرت هادى ( ع ) و حضرت امام حسن عسكرى ( ع ) هم از سوى دستگاه خلافت تحت مراقبت شديد و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با ياران خاص و كسانى كه براى حل مشكلات زندگى مادى و دينى خود به آنها مراجعه مينمودند - كمتر معاشرت ميكردند به جهت آن بود كه دوران غيبت حضرت مهدى ( ع ) نزديك بود ، و مردم ميبايست كم كم بدان خو گيرند ، وجهت سياسى و حل مشكلات خود را از اصحاب خاص كه پرچمداران مرزهاى مذهبى بودندبخواهند ، و پيش آمدن دوران غيبت در نظر آنان عجيب نيايد .
بارى ، امام حسن عسكرى ( ع ) بيش از 29 سال عمر نكرد ولى در مدت شش سال امامت و رياست روحانى اسلامى ، آثار مهمى از تفسير قرآن و نشر احكام و بيان مسائل فقهى و جهت دادن به حركت انقلابى شيعيانى كه از راههاى دور براى كسب فيض به محضر امام ( ع ) ميرسيدند بر جاى گذاشت .
در زمان امام يازدهم تعليمات عاليه قرآنى و نشر احكام الهى و مناظرات كلامى جنبش علمى خاصى را تجديد كرد ، و فرهنگ شيعى - كه تا آن زمان شناخته شده بود - در رشتههاى ديگر نيز مانند فلسفه و كلام باعث ظهور مردان بزرگى چون يعقوب بن اسحاق كندى ، كه خود معاصر امام حسن عسكرى بود و تحت تعليمات آن امام ، گرديد .
در قدرت علمى امام ( ع ) - كه از سرچشمه زلال ولايت و اهل بيت عصمت مايه ور بود - نكتهها گفتهاند ، از جمله : همين يعقوب بن اسحاق كندى فيلسوف بزرگ عرب كه دانشمند معروف ايرانى ابونصر فارابى شاگرد مكتب وى بوده است ،در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و كتابى را كه بر رد قرآن نوشته بود سوزانيد و بعدها از دوستداران و در صف پيروان آن حضرت درآمد .
شهادت امام حسن عسكرى ( ع )
شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260 هجرى نوشتهاند .
در كيفيت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبيدالله بن خاقان گويدروزى براى پدرم ( كه وزير معتمد عباسى بود ) خبر آوردند كه ابن الرضا - يعنى حضرت امام حسن عسكرى - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبررا به خليفه داد .
خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود با او همراه كرد .
يكى از ايشان نحرير خادم بود كه از محرمان خاص خليفه بود ، امر كرد ايشان راكه پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند .
وطبيبى را مقرر كرد كه هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود .
بعد از دو روز براى پدرم خبر آوردند كه مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولى گرديده .
پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبارا - كه عموما اطباى مسيحى و يهودى در آن زمان بودند - امر كرد كه از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضى الفضات ( داور داوران ) را طلبيد و گفت ده نفر ازعلماى مشهور را حاضر گردان كه پيوسته نزد آن حضرت باشند .
و اين كارها را براى آن ميكردند كه آن زهرى كه به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزدمردم ظاهر سازند كه آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته ، پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنكه بعد از گذشت چند روز از ماه ربيع الاول سال 260ه .
ق آن امام مظلوم در سن 29 سالگى از دار فانى به سراى باقى رحلت نمود .
بعداز آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زيرا شنيده بود كه فرزند آن حضرت بر عالم مستولى خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد كرد ... تا دو سال تفحص احوال او ميكردند ....
اين جستجوها و پژوهشها نتيجه هراسى بود كه معتصم عباسى و خلفاى قبل و بعداز او - از طريق روايات مورد اعتمادى كه به حضرت رسول الله ( ص ) ميپيوست ،شنيده بودند كه از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسكرى فرزندى پاك گهر ملقب به مهدى آخر الزمان - همنام با رسول اكرم ( ص ) ولادت خواهد يافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد .
بدين جهت به بهانه هاى مختلف مختلف در خانه حضرت عسكرى ( ع ) رفت و آمد بسيار ميكردند ،و جستجو مينمودند تا از آن فرزند گرامى اثرى بيابند و او را نابود سازد .
به راستى داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهيم ( ع ) و حضرت موسى ( ع ) تكرار ميشد .
حتى قابلههايى را گماشته بودند كه در اين كار مهم پى جويى كنند .
اما خداوند متعال - چنانكه در فصل بعد خواهيد خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسيب زمان حفظ كرد ، و همچنان نگاهدارى خواهد كرد تا مأ موريت الهى خود را انجام دهد .
بارى ، علت شهادت آن حضرت را سمى ميدانند كه معتمد عباسى در غذا به آن حضرت خورانيد و بعد ، از كردار زشت خود پشيمان شد .
بناچار اطباى مسيحى ويهودى كه در آن زمان كار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ويژه در مأ موريتهايى كه توطئه قتل امام بزرگوارى مانند امام حسن عسكرى ( ع ) در ميان بود ، براى معالجه فرستاد .
البته از اين دلسوزيهاى ظاهرى هدف ديگرى داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقيقت ماجرا بود .
بعد از آگاه شدن شيعيان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسكرى ( ع ) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از سوى صداى ناله و گريه برخاست .
مردم آماده سوگوارى و تشييع جنازه آن حضرت شدند .
ماجراى جانشين بر حق امام عسكرى(ع)
ابوالاديان ميگويد : من خدمت حضرت امام حسن عسكرى ( ع ) ميكردم .
نامه هاى آن حضرت را به شهرها ميبردم .
در مرض موت ، روزى من را طلب فرمود و چندنامهاى نوشت به مدائن تا آنها را برسانم .
سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهى شد و صداى گريه و شيون از خانه من خواهى شنيد ، و درآن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود .
ابوالاديان به امام عرض ميكند : اى سيد من ، هرگاه اين واقعه دردناك روى دهد ، امامت با كيست ؟ فرمود : هركه جواب نامه من را از تو طلب كند .
ابوالاديان ميگويد : دوباره پرسيدم علامت ديگرى به من بفرما .
امام فرمود : هركه بر من نماز گزارد .
ابوالاديان ميگويد : باز هم علامت ديگرى بگو تا بدانم .
امام ميگويد : هر كه بگويد كه در هميان چه چيز است او امام شماست .
ابوالاديان ميگويد : مهابت و شكوه امام باعث شد كه نتوانم چيز ديگرى بپرسم .
رفتم و نامهها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم .
وقتى به در خانه امام رسيدم صداى شيون و گريه از خانه امام بلند بود .
داخل خانه امام ، جعفركذاب برادر امام حسن عسكرى را ديدم كه نشسته ، و شيعيان به او تسليت ميدهند و به امامت او تهنيت ميگويند .
من از اين بابت بسيار تعجب كردم پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم .
اما او جوابى نداد و هيچ سؤالى نكرد .
چون بدن مطهر امام را كفن كرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمى آمد وجعفر كذاب را دعوت كرد كه بر برادر خود نماز بخواند .
چون جعفر به نمازايستاد ، طفلى گندمگون و پيچيده موى ، گشاده دندانى مانند پاره ماه بيرون آمدو رداى جعفر را كشيد و گفت : اى عمو پس بايست كه من به نماز سزاوارترم .
رنگ جعفر دگرگون شد .
عقب ايستاد .
سپس آن طفل پيش آمد و بر پدر نمازگزارد و آن جناب را در پهلوى امام على النقى عليه السلام دفن كرد .
سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامهها را كه با تو است تسليم كن .
من جواب نامه رابه آن كودك دادم .
پس حاجزوشا از جعفر پرسيد : اين كودك كه بود ، جعفرگفت : به خدا قسم من او را نميشناسم و هرگز او را نديدهام .
در اين موقع ، عدهاى از شيعيان از شهر قم رسيدند ، چون از وفات امام ( ع )با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره كردند .
چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند واز او پرسيدند : بگو كه نامههايى كه داريم از چه جماعتى است و مالها چه مقداراست ؟ جعفر گفت : ببينيد مردم از من علم غيب ميخواهند ظاهر شد و از قول امام گفت : اى مردم قم با شما نامههايى است از فلان و فلان و هميانى ( كيسهاى ) كه درآن هزار اشرفى است كه در آن ده اشرفى است با روكش طلا .
شيعيانى كه از قم آمده بودند گفتند : هركس تو را فرستاده است امام زمان است اين نامهها و هميان را به او تسليم كن .
جعفر كذاب نزد معتمد خليفه آمد و جريان واقعه را نقل كرد .
معتمد گفت : برويد و در خانه امام حسن عسكرى ( ع ) جستجو كنيد و كودك را پيدا كنيد .
رفتند و از كودك اثرى نيافتند .
ناچار صيقل كنيز حضرت امام عسكرى ( ع ) راگرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اينكه او حامله است .
ولى هرچه بيشترجستند كمتر يافتند .
خداوند آن كودك مبارك قدم را حفظ كرد و تا زمان ما نيزدر كنف حمايت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان ميباشد .
درود خداى بزرگ براو باد .